تاريخ : جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, | 3:27 | نویسنده : Ali


جمعه که مي رسد شال و کلاه مي کني

کوک مي شوي روي کفش ها

رو مي زني به خيابان ها

تبعيد خاطرات مي شوي

دست مي بري در انتهاي قصه

تا خودت را تبرئه کني از تنهايي..



تاريخ : پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, | 5:34 | نویسنده : Ali


 بعد از تو

خانه مریض شد

و درد

هر روز

کوچک و کوچکترش می کند

حالا

تنها

نیمی از اتاق مانده است

تا گاهی بی خوابی هایم را به آن برسانم

و کمی از آشپزخانه

که یک نفر را هم سیر نمی کند.



تاريخ : پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, | 5:8 | نویسنده : Ali


من در هیاهوی نبودنت ، بودن را با خود تکرار میکنم

که مبادا نداشتنت مثل همه روزمرگیها عادت شود.......

من در خیال تو با تو همقدم میشوم تمام کوچه هایی که تنگتر از دل من یکصدا تو را فریاد می زند........

من از این بهانه های همیشگیت لذت میبرم چرا که میدانم هنوز در قلبت جایی هست که برایم بهانه نیامدن بگیری...........

بگذار با سایه تو که روبرویم ایستاده خلوت کنم بگذار نفس به نفس تمام خاطره ها را مزه کنم ،

هنوز هم همان طعم گس خرمالو می دهد.............

بگذار توهم باشد ولی تو هم باشی که با نگاهت خاموش بمانی و در سکوت به حرکاتم بخندی..........

شهر من بی تو آسمانش بی غروب شده یا شاید من چشمانم جز رنگ تردید هیچ نمیبیند



تاريخ : پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, | 1:43 | نویسنده : Ali


تمام دست های دنیا هم که در دست من باشند

اصلا اگر روز به اِذن من رو به سیاهی رَود

شب به خواست ِ من ‌، رو به سپیدی

باز اگر

تو دست مرا نگیری

دستی دستی

سنگین تر از تمام "اتفاق" ها

به‌روی زمین خواهم "افتاد"

راستی تا یادم نرفته

حالا که غصه هایم برای خودشان مردی شده اند

می‌شود

برایم قدری لالایی بخوانی ؟

از آن لالایی هایی که

هوش از سر کودکی هایم می‌بُرد ؟



تاريخ : دو شنبه 30 تير 1392برچسب:, | 23:55 | نویسنده : Ali


خواستي تا گله از اين غم جانكاه كنم
نفسي مانده مگر تا ز غمت آه كنم ؟

تو هماني كه بنا بود كبوتر كه شدم
سفري دور به همراه تو تا ماه كنم

امشب اما سر پرواز ندارم ، بايد
دست احساس تو را از دل كوتاه كنم

خالي از عشقم و از عقل ، ببين! آمده ام
سر پر شور تو را نيز پر از كاه كنم

بايد امشب بروم بر سر يك بام بلند
شهر را از خطر چشم تو آگاه كنم !



تاريخ : یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, | 5:43 | نویسنده : Ali


آنقدر
پشت کوه های نقاشی گیر کردی

که هر چشمی در انتظار آمدنت بود

به خواب رفت

و قطاری که هرشب

خجالت خالی بودنش را سوت می کشد

خواب مردانه ای است

که صبح های بسیاری تعبیر شده است

راستش هنوز

حرف های زیادی در دلم مانده است

و خودکارم هنوز

ته مانده ی جوهری دارد

و دوستانم هنوز

شعرهای سوزناک مرا دوست تر دارند

وگرنه با تو می گفتم

آنکه تمام عمر در ایستگاه ایستاده است

سوزنبان پیری است

که دیگر نه تکان دادن دستی خوشحالش می کند

نه تکان دادن دستی غمگینش .



تاريخ : شنبه 22 تير 1392برچسب:, | 7:20 | نویسنده : Ali


اوهامت را در خودت بریز

این خواب ها با هیچ تعبیری سر عقل نمی آیند.

کابوس های تو، آنقدر مستند هستند

که زیر سرت

از پاشنه هیچ رویایی / بلند نشود..

اوهام یعنی

آن غریبه که تازه وارد خوابت هست

همان لولویی است،

که فرداشب از ترس دیدنش در خواب

روی بی خیالی قــــرص ها، دایورت می شوی..

اوهام یعنی

خودت را با هر غریبه ای که حساب کنی

آخرش یک وجب از تنهایی ات، آن طرف تر نمی روی..

یعنی

هیچ ضمیری آنقدر خودآگاه نشده

که اضافه استعاری رویایی ات شود..



تاريخ : شنبه 22 تير 1392برچسب:, | 7:15 | نویسنده : Ali


 ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :

"ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ" !

"ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺧﻢ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯼ "!...
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ

ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩﻫﺂ

کمـــر ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺑﺮﻭ



تاريخ : شنبه 22 تير 1392برچسب:, | 7:14 | نویسنده : Ali


شب اما برای من است،

وقتی فکر می‌کنم این وقتِ شب

مگر چند نفر بیدارند؟

و از میان آنانکه بیدارند،

مگر چند نفر به تو فکر می‌کنند؟

و از میان آنانکه که بیدارند و به تو فکر می‌کنند،

مگر چند نفر می‌توانند،

صبح فردا شماره‌ات را بگیرند،

و این شعر را برایت بخوانند؟



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:39 | نویسنده : Ali


جزوه های سر رفته از حوصله
کتاب هایی که خودشان را به رخ میگرنم می کشند
و یک روح خسته در من
که خودش را به دست اقبال می سپارد
..
..
..

گیج می خورم روی تمام مسائل اثباتی
به احتمال که می رسم
تمام جبرها به نبودنت قسم می خورند..
و مساحت هاشور خورده نبودنت
هرگز تن به حساب کتاب من نمی دهد
..
..
..

تنهایی..
تو و ساعت سر رفته از حوصله ام..
تمام سوال ها را با جای خالی ات جواب خواهم داد
من از پس امتحان نبودنت، بر نخواهم آمد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:34 | نویسنده : Ali


"و ان یکاد" می خوانم
تا وانمود کنم
هنوز در راهی.. / که هنوز می آیی..
و تا رسیدنت
مدام، سر به آینه خواهم زد..
...

کمی با آن روی سگم مدارا می کنم..،
و بی اعتنا به فحش های در دست انتشار زیر لبم
ساعتی را مرور می کنم
که زار نیامدنت را می زند..
.
.
.
می دانی
من هنوز از چشم اتفاق / نیافتدم..
وقتی حادثه ها هنوز هم هیچگاه / خبر نمی دهند..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:28 | نویسنده : Ali


بیا و دلت را وثیقه بگذار
که به قید تو
از تنهایی انفرادی آزاد شوم

بیا
تا درب بی کسی اجاره ای به شرط تملیکم
به روی مهمانی باز شود
که قبل از خدا
حبیب دل من است..

بیا
تا چشم هایم را
بد عادت به دیدنت کنم
و زندگی را
آنقدر جدی بگیرم
که نای خون گرم بودن
برای پذیرایی از مرگ نداشته باشم..

.
.
بیا
می خواهم در قامت کسی قدم بر دارم
که سرش به تنش می ارزد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:27 | نویسنده : Ali


شب های تابستان
غصه دنیا به دلم میریزد !
میدانم
عادت داری
پنجره اطاقت را باز بذاری
و ماهِ نامرد
با خیالِ آسوده
تا صبح
تماشایت میکند.



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:26 | نویسنده : Ali


خودم را هم آتش بزنم
لوکوموتیو تو
چشم سفید تر از
دیدن ریزش کوه است
وقتی همیشه ریلی زیر نیم ریل توست..

این راه آهن
هیچ ادامه ای ندارد
من می سوزم و تو سرت به سنگ خواهد خورد...

دهقان فداکار را
قطاری درک می کند..،
که صابون کوه به تنش خورده باشد..



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:25 | نویسنده : Ali


آدم ها می آیند، زندگی می کنند ، می میرند و می روند،

اما فاجعهء زندگی تو ، آن هنگام آغاز می شود که آدمی می میرد اما نمی رود،

میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین می شود که تو می میری در حالی که زنده ای

و او زنده می شود، در حالی که مرده است



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:23 | نویسنده : Ali

 

آدمیزاد است دیگر، گاهی یادش می‌رود مواظب خودش باشد، خط می‌افتد روی شیشه‌ء دلش، غصه انبار می‌شود توی دلش، ابر می‌شود، باران می‌شود، سرگردان می شود، گم می شود حتی، چشم باز میکند می بیند قسمتی از خودش جا مانده توی تونل زمان.

از یه جایی دیگر خودش نیست،خودت نیستی هیچ چیز سر جای خودش نیست، تو هم آن آدم قبلی نیستی، انگار احساست را توی یکی از همان خانه ها،کوچه ها ،مغازه ها ،کنار آدمی که دیروز آشنا بود جا گذاشتی، فکر میکنی گم شدی اما این خانه،این کوچه،این مغازه،این آدم ها همان آدم های دیروزی ند همان مغازه و کوچه و خانهء دیروز،اما تو دیگر آن آدم دیروز نیستی...

بعضی وقتها آدم با خودش هم غریبگی میکند با خودش هم غریبه می شود گاهی و بدترین حالت وقتیست که توی دالانای خودت گم شوی. بشینی جلوی آینه و زل بزنی به چشمهایت و هی خودت را نگاه کنی ونشناسیش. خیابانهای صورتت، کوچه های چشمهایت ،پیچ در پیچای روحت حتی غریبه اند و همه چیزش ناآشناست، به همه میتوانی دروغ بگویی، مگر آینه، الا خودت...آدم است دیگر،گاهی دلتنگی‌هایش آنقدر زیاد میشود که نسبت به خودش هم بیگانه می شود...



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:21 | نویسنده : Ali

 قبول حق با توست

من بيمار روحي

من ديوانه ي رواني

من زشت

من بي کلاس

من دهاتي

.
.
.
ولي گوش کن دافي

من هنوزم بوي بهمن بلندم را از

تمام عطرهاي ورساچي تو بيشتر دوست دارم.
.......................................................



تاريخ : جمعه 21 تير 1392برچسب:, | 5:19 | نویسنده : Ali


شب باشد و من
که به تنهایی
میان باغ گیسوانت گم شوم و آواز بخوانم ...

آرام
از ارتفاع مژه هایت پائین بیایم و
گیلاس چشمانت را بچینم

شب باشد و من
که یتیمانه
چشم به سخاوت دستانت بدوزم

شب باشد
تو باشی و منی که غرق در توام
به هر چه خورشید است ،
پشت خواهم کرد.



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:32 | نویسنده : Ali

دست هایم را
سر به زیر جیب های خالی ام می کنم
که از پس توجیه
عشق نشسته در دلم بر نمی آیند..
و در سیگار بهمنم آتش خواهم زد
احساسم را..،
تا میخکوب نگاه های معنی دار این حوالی نشوم.
بگذار جای خالی ام
در آغوشت
از دهان بیافتد..،
.
.
خنده هایم را نبین
این خنده ها برای مبادای درد هاست
این خنده ها
تنها دردهایم را بی درمان تر می کند..
مادامی که حساب بانکی ام
از غرورم، انتقام می گیرد.. ...



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:30 | نویسنده : Ali


باز سرفه هاي خشک سيگار؛

مستي بي وحشت؛

ساعت 12 شب و خياباني آرام؛

خاموشي سگ ها؛

روزهاي بي خاطره و تکراري هاي مدام...

تنهايي

فکر

سيگار

فکر

سيگار

سيگار

سيگار...

آري سيگار پشت سيگار...!!!



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 4:30 | نویسنده : Ali


نگران هیچ کدام نیستم
نه تختی که شب ها به سختی می خوابد
نه میزی که اشتهایش را از دست داده
نه راحتی، که این عصرها نیست
هیچ کدام...نه!
هر غروب تنها روبروی آینه می‌ایستم
و نگران مسواکی می شوم
که روزهاست بی جفت مانده.



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 3:6 | نویسنده : Ali


ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ، ﺍﺳﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﺪﻟﻲ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺳﺖ ..

ﺯﻥ ﻫﺎ ، ﺑﻪ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺘﻲ ..

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻥ ﻫﺎ ، ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ..!!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻧﺎﻟﻨﺪ .....

ﺟﻤﻠﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ ﻓﺮﺍﺭ ، ﺑﺸﻨﻮﻳﻢ ، ﻓﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ..!

ﺍﻣﺎﻫﺮ ﺩﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ، ﭘﺴﺮ ﻫﺎ ﺑﻲ ﺻﺪﺍ ..!

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﻨﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ..

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺗﺎ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ!

ﺯﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﻱ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻲ ﺍﻡ ﻭ !

 



تاريخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, | 2:52 | نویسنده : Ali


می بخشم کسانی را که هرچه خواستند بامن ،

بادلم و با احساسم کردند

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند

اما از آنها سپاسگذارم که یادم دادند:

چطور زندگی کردن را

حتی اگر بهترین ها را از دست بدهم

این زندگیست که بهترینهای دیگر را برایم میسازد

یادم دادند:

آنرا بخواهم که به التمـــاس آلوده نباشد ...

حتی زندگی

پروردگـــارا

به من بیاموز در طول عمرم

آهی نکشم برای کسانیکه دلـــم را شکستند



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:18 | نویسنده : Ali

من، رد ِ پایت را از سر ِ راه نیاورده ام

  که با پاشنه هر سیندلایی پایکوبی کنم

خنده ات را /به هر فلاش ِ فاحشه ای ننشستم

که شبیه مونالیزا به دل ِ دیواره ها نشسته باشی ....

  من تو را / با تمام ِ بی کسی ام کشف کرده ام وقتی که چشم هایت 

نگهبان ِرشوه نگیر و خواب آلود ِ ناشناخته هایت بود

  تو را دزدیدم از تقدیر و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا

  به بهانه ی عدالت / خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند ....

تو را به رابین هود لو ندادم .... به آرش از ،تیر ِ چشم هایت نگفتم ....


فقط با خودم دوره کرده ام...چهل دزد ِ نگاهت را

  که از من هزار بغداد / دل برده اند

  برای همین است دلگیر که میشوی ، از ایفل تا افلاطون را بالا و پایین می

  کنم

  آتش میگیرم و به ابراهیم هم رحم نمی کنم

  سیل می شوم و نوح را هم غرق می کنم

  می میرم / و آبروی عیسی را می برم

  برای همین است دل که می دهی / در خودم که هیچ در ناخدا هم

  نمی گنجم

  تمام بادبان ها را بر آب می دهم

  تمام گنج ها را به نقشه ای که برایم کشیده می فروشم

  گم می کنم ،خودم را در دست و پای نداشته ام

  کودک می شوم با دلهره ای 8 ریشتری

  لب هایم را بیشتراز / پیزا کج می کنم ... و بی اختیار تر از نوزادگیم می

  خندم

  .

  .

  .

  حالا خودت انتخاب کن

  سیندرلا باشی یا سینوهه

  الیزابت خطاب شوی در حوالی شاهزاده

  یا آناستازیا در قلعه های پر نگهبان

 تولستوی در تو بماند یا همینگوی خسته از توصیفت شود ، آخرش

 من در تمام داستان هایی که پایت را وسط بکشد / دست می برم

 تا برای یک شب هم شده از آغوشت ...هزار اتفاق نانوشتنی را

 قبل از ذهن نویسنده / در تو بیفتم

همان یک شب ِ واقعی به هزار و یک شب ِ قصه ات

  می ارزد



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:14 | نویسنده : Ali

قرص هایت را که به نرخ روز بخوری
تمام دردها
بر زهر خنده هایت تقسیم پذیر می شوند..،
آنقدر که
جنون را در خودت مرتب میکنی
مبادا
پای آلزایمرت به خواب رود..

از روایت عشق، بلند شو.. کنار برو
باور کن تو آنقدر پرتی،
که هیچ عابری، گذارش به تنهایی ات نمی افتد..
تو مادامی
محتاج چسب زخم نمی شوی
که از تنـــــــهایی ات، بریده نشوی..

باور کن
گاه به آسانی افتادن از چشم های کسی
سقوط می کنی.



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 8:11 | نویسنده : Ali

راهی شدن دست من نبود ........

آنقدر رسیده ام که دیگر مقصد را احساس نمی کنم

تنها پی برده ام که هیچ وقت شروعی در کار نیست

و از هر کجا ظهور کنی در میانه ای

مثل آقتابی که کور کورانه ، هر روز تمام طول پنجره را طی می کند

بی آنکه دستی از پشت پرده ، تکرار احمقانه اش را به رویش بیاورد.



تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, | 6:34 | نویسنده : Ali


كمي دروغ بگو پينوكيو ....

دروغ هاي تو قابل تحمل تر بود !

به خاطر کودکي بود و شيطنت ...

به خاطر اين بود که دنياي آدمها را تجربه نکرده بودي

که ببيني يک دروغ ، چه ها ميکند !!

اين جا آدمها دروغشان به بهاي يک زندگي تمام ميشود !

به بهاي يک دل شکستن ...

اينجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد ميشود

اين جا آدم ها دروغ هاي شاخ دار مي گويند

بعد دماغ دراز خود را جراحي پلاستيك مي كنند !!!

اينجا آدمها عشق را با دست پس مي زنند

و با پا پيش مي کشند !

حيف از عشق که زير دست و پاست ….

كمي دروغ بگو پينوكيو ....



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
  • کوه
  • ابر جادو